loading...

مجله خبری مساجد

بازدید : 9
سه شنبه 2 اسفند 1401 زمان : 11:12

بعد به طریق افتادم . یک بار دیگر من را فرا خواند و فرمود: «هفت روز یا هفتاد روز در‌این محل اقامت کن‏ [10]

حسن بن مثله می‏گوید: « من، به خانه رفتم و همگی‏ی شب را در پندار بودم تا صبح طلوع کرد . نماز صبح خواندم و به نزد مسجد امام حسن مجتبی فکوری مشهد علی منذر رفتم و آن داستان را با او فی مابین نهادم .

همپا علی منذر، به جایگاه دیشب رفتیم . پس او گفت: «به خدا قسم که نماد و علامتی که امام علیه السلام فرموده بود، این جا گذارده می‌باشد و آن، این که حدود مسجد، با میخ‏ها و زنجیرها مشخص و معلوم گردیده است » .

آنگاه به نزد سید ابوالحسن الرضا رفتیم . چون به سرای وی رسیدیم، غلامان و خادمان او گفتند :

« شما از جمکران هستید؟» . گفتیم: «آری .» . پس گفتند: «از اول هکر نست، رزرو مسجد امام حسن مجتبی فکوری مشهد سید ابوالحسن چشم به راه شما میباشد . »

پس وارد شدم و سلام گفتم . جواب نیکو بخشید و بسیار احترام کرد و منرا در جای نیکو نشانید . پیش از آن که من کلام بیان‌کنم، او حرف شروع کرد و اظهار کرد: «ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم . شخصی در عالم رؤیا به من گفت :

« شخصی به نام حسن بن مثله، هکر نستان، از جمکران پیش تو خواهد آمد . آن چه بگوید، اتکا کن و گفتارش را تصدیق کن آدرس مسجد امام حسن مجتبی فکوری مشهد که کلام او، صحبت ما میباشد . هرگز، صحبت او را رد نکن . » از خواب بیدار شدم و تا این ساعت چشم به راه تو بودم .

حسن بن مثله، داستان را مشروحا برای او نقل کرد . سید ابوالحسن، دستورداد بر اسب‏ها زین نهادند . سوار شدند . به سوی ده (جمکران) رهسپار گردیدند .

بعد به طریق افتادم . یک بار دیگر من را فرا خواند و فرمود: «هفت روز یا هفتاد روز در‌این محل اقامت کن‏ [10]

حسن بن مثله می‏گوید: « من، به خانه رفتم و همگی‏ی شب را در پندار بودم تا صبح طلوع کرد . نماز صبح خواندم و به نزد مسجد امام حسن مجتبی فکوری مشهد علی منذر رفتم و آن داستان را با او فی مابین نهادم .

همپا علی منذر، به جایگاه دیشب رفتیم . پس او گفت: «به خدا قسم که نماد و علامتی که امام علیه السلام فرموده بود، این جا گذارده می‌باشد و آن، این که حدود مسجد، با میخ‏ها و زنجیرها مشخص و معلوم گردیده است » .

آنگاه به نزد سید ابوالحسن الرضا رفتیم . چون به سرای وی رسیدیم، غلامان و خادمان او گفتند :

« شما از جمکران هستید؟» . گفتیم: «آری .» . پس گفتند: «از اول هکر نست، رزرو مسجد امام حسن مجتبی فکوری مشهد سید ابوالحسن چشم به راه شما میباشد . »

پس وارد شدم و سلام گفتم . جواب نیکو بخشید و بسیار احترام کرد و منرا در جای نیکو نشانید . پیش از آن که من کلام بیان‌کنم، او حرف شروع کرد و اظهار کرد: «ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم . شخصی در عالم رؤیا به من گفت :

« شخصی به نام حسن بن مثله، هکر نستان، از جمکران پیش تو خواهد آمد . آن چه بگوید، اتکا کن و گفتارش را تصدیق کن آدرس مسجد امام حسن مجتبی فکوری مشهد که کلام او، صحبت ما میباشد . هرگز، صحبت او را رد نکن . » از خواب بیدار شدم و تا این ساعت چشم به راه تو بودم .

حسن بن مثله، داستان را مشروحا برای او نقل کرد . سید ابوالحسن، دستورداد بر اسب‏ها زین نهادند . سوار شدند . به سوی ده (جمکران) رهسپار گردیدند .

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 110
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 303
  • بازدید سال : 1302
  • بازدید کلی : 2007
  • <
    پیوندهای روزانه
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی